پايان نامه معادل يابي، کاربرد و ريشه هاي ضرب المثل ها در زبان عربي (ضرب المثل هاي 2000 تا 2500 مجمع

دوشنبه 28 تير 1395
2:24
علی


برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

پايان نامه معادل يابي، کاربرد و ريشه هاي ضرب المثل ها در زبان عربي (ضرب المثل هاي 2000 تا 2500 مجمع الأمثال) pdf دارای 162 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد پايان نامه معادل يابي، کاربرد و ريشه هاي ضرب المثل ها در زبان عربي (ضرب المثل هاي 2000 تا 2500 مجمع الأمثال) pdf کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

بخشی از فهرست مطالب پروژه پايان نامه معادل يابي، کاربرد و ريشه هاي ضرب المثل ها در زبان عربي (ضرب المثل هاي 2000 تا 2500 مجمع الأمثال) pdf

چکیده
مقدمه
1-1مثل هایی که با شین نقل می شود
مثل های 2000 تا
2-1مثل هایی که در این باب بر وزن أفعل آمده است
مثل های 2027 تا 2082
3-1مثل هایی که با صاد نقل می شود
مثل های 2083 تا 2165
4-1مثل هایی که در این باب بر وزن أفعل آمده است
مثل های 2166 تا 2189
5-1مثل هایی که با ضاد نقل می شود
مثل های 2199 تا
6-1مثل هایی که در این باب بر وزن أفعل آمده است
مثل های 2243 تا
7-1مثل هایی که با طاء نقل می شود
مثل های 2263 تا
8-1مثل هایی که در این باب بر وزن أفعل آمده است
مثل های 2313 تا
9-1مثل هایی که با ظاء نقل می شود
مثل های 2349 تا 2367
10-1مثل هایی که در این باب بر وزن أفعل آمده است
مثل های 2368 تا 2381
11-1مثل هایی که با عین نقل می شود
مثل های 2382 تا 2500
نتیجه
منابع

بخشی از منابع و مراجع پروژه پايان نامه معادل يابي، کاربرد و ريشه هاي ضرب المثل ها در زبان عربي (ضرب المثل هاي 2000 تا 2500 مجمع الأمثال) pdf

[1] قرآن کریم

[2] ابن منظور، الف، لسان العرب، دارصادر، بیروت، 1388هـ

[3] اردلان جوان، ع، تصویرهای زیبا در اشعار خاقانی، انتشار پاژنگ، 1374

[4] اصبهانی، ح، الدًره الفاخره (2جلد)، دارالمعارف، قاهره- مصر، 1972م

[5] امینی، ا، داستانهای امثال، اصفهان،1324

[6] الأندلسی، آ، العقدالفرید (6جلد)، المکتبه المصر، قاهره، 1952 م

[7] انجوی شیرازی، 1، تمثیل و مثل (ج1)، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1353

[8] انیس، 1، و منتصر، ع، و الصوالحی، ع، و خلف احمد، م، فرهنگ المعجم الوسیط عربی – فارسی (2 جلد)، مترجم: محمد بندر ریگی، چاپ دوم، انتشارات اسلامی، تهران، 1382

[9] بقایی، ن، امثال فارسی در گویش کرمان، انتشارات مرکز کرمان شناسی، کرمان، 1370

[10] بکری، ع، فصل المقال، دارومکتبه الهلال، بیروت – لبنان، 1382

[11] بلخی، ج، مثنوی، به تصحیح رینولد نیکلسون، انتشارات مولی، تهران، 1369

[12] بهمنیاری، ا، داستان نامه ی بهمنیاری، چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران، 1381

[13] پرتویی آملی، م، ریشه های تاریخی امثال و حکم (2 جلد)، چاپ پنجم، انتشارات سنائی، تهران، 1384

[14] تعدادی سنگسری، ف، ادبیات عامیانه ی سنگسر، انتشارات سیب سبز،1381

[15] ثعالبی، 1، ثمارالقلوب فی مضاف و منسوب، قاهره،1326ق/908 ام

[16] الجاحظ، ع، الحیوان، داراحیاء، دارالفراق، 1374 ق /1955 م

[17] حافظ،ش، دیوان، چاپ اول، انتشارات فجرولایت، تهران، 1386

[18] حبله رودی، م، جامع التمثیل، به کوشش دکتر صادق کیا، انتشارات مطبوعات حسینی، تهران، 1367

[19] خدیش، ح، فرهنگ مردم شیراز، انتشار بنیاد فارسی شناسی، 1378

[20] خضرایی، ا، تمثیل و مثل (ج2)، انتشارات سروش، 1368

[21] دهخدا، ع، امثال و حکم (4 جلد)، چاپ پانزدهم، انتشارات امیرکبیر،تهران، 1388

[22] ذوالفقاری، ح، داستان های امثال، چاپ دوم، انتشارات مازیار، تهران، 1384

[23] رازی، م ، الأمثال و الحکم، تصحیح و ترجمه و توضیح دکتر فیروز حریرچی، انتشارات دانشگاه تهران، 1375

[24] رحماندوست، م، فوت کوزه گری (2 جلد)، چاپ چهارم، انتشارت مدرسه، تهران، 1386

[25] زمخشری، أ، المستقصی فی أمثال العرب (2جلد)، دارالکتب العلمیه، الثالثه، بیروت- لبنان، 1407ق – 1987م

[26] الزوزنی، أ، شرح المعلقات السبع، انتشارات دارالبیان

[27] سعدی، م، کلیات سعدی، به تصحیح محمد علی فروغی، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1365

[28] سعدی، م، گلستان سعدی، به تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی، تهران، 1368

[29] سنایی غزنوی، ا، حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، تصحیح و تحشیه محمد تقی مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1359

[30] سهیلی، م، ضرب المثل های معروف ایران، انتشارات شرق، تهران، 1361

[31] شکورزاده، ا، دوازده هزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها، چاپ سوم، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1378

[32] شهری، ج، قند و نمک، چاپ سوم، انتشارات معین، تهران، 1379

[33] الشیبی، ع ، تمثال الأمثال (2 جلد)، دارومکتبه الهلال، بیروت- لبنان، 2003م

[34] صفی، ف، لطایف الطوایف، احمد گلچین معانی (ج7)، انتشارات اقبال، تهران،1373

[35] الضبی، م ، أمثال العرب، دارالرائد العربی، الطبعه الثانی، بیروت- لبنان، 1403 هـ

[36] طباطبایی، م، چنته ی درویش، انتشارات دهخدا، تهران ، 1340

[37] عسکری، أ، جمهره الأمثال (2جلد) دارالکتب العلمیه، الطبعه الأولی، بیروت- لبنان، 1408 ق- 1988 م

[38] عنصر المعالی، ک، قابوسنامه، تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1368

[39]عوضی، م، جوامع الحکایات و لوامع الروایات، به تصحیح دکتر مظاهر مصفا، امیر بانو مصفا، انتشارات بنیاد فرهنگ، تهران، 59-1352

[40] فقهی، ع، و رضایی، ا، فرهنگ جامع مثلها و حکمتها، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، 1389

[41] قیّم، ع، فرهنگ معاصر عربی- فارسی، چاپ چهارم، انتشارات فرهنگ معاصر، تهران،1384

[42] مدرس، م، ریحانه الأدب، انتشارات خیام، تهران، 1369

[43] معصومی، ر ، ضرب المثلهای شیرین فارسی، انتشارات کتاب نمونه، تهران، 1376

[44] ملک زاده، م، فرهنگ مثل ها، اصطلاحات و کنایات عامیانه زرقانی، انتشارات نیک آیین، تهران،1383

[45] منشی، ن، کلیله دمنه، به تصحیح مجتبی مینوی، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1360

[46] میدانی نیشابوری، ا، ترجمه و تحشیه فرائد الأدب در أمثال سائر و رایج در عرب، به اهتمام امیر شاهد، چاپ دوم، انتشارات جهاد دانشگاهی اصفهان، اصفهان، 1379

[47] المیدانی، ا، مجمع الأمثال (2 جلد)، تحقیق قصی الحسین، دارو مکتبه الهلال، الطبعه الأولی، بیروت-لبنان، 2003 م

[48] میر خواند، روضه الصفا، انتشارات اساطیر، تهران، 1380

[49] ناصری، م، فرهنگ ضرب المثل های فارسی- عربی، تهیه دانشگاه باقر العلوم علیه السلام، مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ ونشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، 1390

[50] واصفی، ز، بدایع الوقایع، تصحیح الکساندر بلدروف، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران،1368

[51] واعظی، ف، تطبیق متداول ترین ضرب المثلهای (عربی/ فارسی/ انگلیسی)، چاپ اول، انتشارات خیام، تهران، 1382

[52] وطواط، ر، لطایف الامثال و طرایف الاقوال، مقدمه، تصحیح و تبلیغات: حبیبه دانش آموز، چاپ اول ، تهران،1376

[53] وکیلیان، ا، تمثیل و مثل (ج2)، انتشارات سروش، 1368

[54] یزدان پناه لموکی، ط، فرهنگ مثل های مازندرانی، انتشارات فرزین، 1376

1 – 1 مثل هایی که با شین نقل می شود .

 [ 2000] شَرِیبُ جَعدٍ قَرؤُهُ المُقَیَّرُ : همپیاله ی جعد آبشخورش قیرگون است

کاربرد : این مثل برای شخصی زده می شود که بسیار بخیل بوده و هیچ فضلی ندارد که به کسی برسد .

معادل فارسی : فلانی دست بده ندارد . (ذوالفقاری ، 1384 ، ص666)

لگد به گور حاتم زده . (رحماندوست ، 1386 ، ج2 ، ص881)

بالاتو دیدیم پایینتم دیدیم . (واعظی ، 1381 ، ص 28 )

فلانی دست بده ندارد : آخوندی از قایق در آب دریا افتاد . مشرف به غرق شدن بود . یک نفر از سرنشینان قایق دستش را دراز کرد و مرتباً می گفت : « دستت را بده تا تو را بالا بکشم . » ولی آخوند از دادن دست و پیش آوردن آن خودداری می کرد . امواج دریا هر دم او را در زیر آب فرو می برد و بالا می آورد . مسافر دیگری در کنار قایق ایستاده بود ، به شخصی که می خواست او را نجات بدهد گفت : « مگو دستت را بده ، بگو این را بگیر. » آن شخص همین را گفت و دست خود را جلو داد و آخوند هم بی درنگ دستش را پیش آورد و دست منجی خود را گرفت و از خطر غرق شدن نجات یافت

مرد منجی به شخص ناصح گفت : از کجا فهمیدی که گفتن جمله « این بگیر » چنین اثر سحرآمیزی دارد ؟ گفت : « از آن رو که آخوندها دایماً عادت به گرفتن پول و هدیه و رشوه و تعارف و امثال آن را دارند و دست بگیرشان دراز است ولی هرگز عادت به دادن چیزی به کسی نکرده اند.» (امینی ، 1324 ، ص 311)

بالاتو دیدیم پایینتم دیدیم : می گویند : گدایی در خانه ای رفت و چیزی طلب کرد . صاحب خانه روی بام بود و از بالای بام گفت : اگر پایین بودم محرومت نمی کردم و روز دیگر گدا به در همان خانه رفت و باز طلب نانی کرد ، صاحب خانه که در طبقه پایین بود ، گفت : حیف که بالای بام نیستم وگرنه از آن بالا پول یا نانی به تو می دادم . گدا گفت : بالاتو دیدیم ، پایینتم دیدیم ! ( سهیلی ، 1365 ، ص 28 )

  [2001] شَنُؤَهٌ بَینَ یَتَامَی رُضَّعِ : انسان زشتی که در بین یتیمان پست و خوار است

کاربرد : برای جماعتی مثال زده می شود که برای انجام گناه و کار زشتی دور هم جمع می شوند و هیچ راهنما و نهی کننده ای ندارند

 [2002] شِیکَ بِسُلاَّءُهِ أُمِّ جُندُعِ : با خار نخل ام جندع به سوی تو آمد

کاربرد : برای کسی مثال زده می شود که از کمینگاهش بیرون می آید

 [2003] شَرُّ دَوَاءِ الأِبِلِ التَّذبِیحُ : بدترین درمان شتر ، قربانی کردن آن است

کاربرد : این مثال برای انسانی که از شری فرار می کند و به شر بزرگتری گرفتار می شود به کار می رود

ریشه : این مثال زمانی زده شد که خشکسالی اتفاق افتاد که از نابودی شترانشان ترسیدند ، بنابراین بچه شتران را کشتند تا شتران ماده در امان بماند

معادل فارسی : از هرچه بدم آمد سرم آمد . /  مار از پونه بدش می آید ، در لانه اش سبز می شود . /  شتر هرچه از خار بدش می آید از گوشه لبش سبز می شود . ( ناصری ، 1390 ، ص 572 )

 [2004] شَمَّ بِخَنِّابَهِ أُمّ شِبلٍ : مانند شیر متکبر شد

کاربرد : این مثل برای شخص متکبر به کار برده می رود

معادل در فارسی : از دماغ فیل افتاده . (دهخدا ، 1388، ج 1 ، ص 130)

ازدماغ فیل افتاده : « در خلال مدت شش ماه که کشتی نوح چون پر کاه بر روی امواج خروشان در حرکت بود از سر گین و پلیدی مردم و فضولات حیواناتی که در کشتی بوده اند سطح و هوای کشتی ملوث و متعفن شد و ساکنان کشتی به ستوه آمده نزد نوح رفتند و صورت واقعه را معروض گردانیدند . آن حضرت به درگاه کریم کارساز مناجات فرموده ، امرالهی صادر شد که دست به پشت پیل فرود آورد . چون به موجب فرمان ، عمل نمود خوک از پیل متولد گشته پلیدی ها را خوردن گرفت و سفینه پاک گشت . آورده اند که ابلیس دست بر پشت خوک زده ، موشی از بینی خوک بیرون آمد و در کشتی خرابی بسیار می کرد و نزدیک بود که کشتی را سوراخ نماید . باری سبحانه و تعالی به برکت دست مبارک نوح که به فرمان خداوندی بر روی شیر مالید شیر عطسه ای زد و گربه از بینی شیر بیرون آمد و زحمت موشان را مندفع ساخت . »  ( میرخواند ، 1380 ، ج 1 ، ص64 )

 [2005]  شَمَّر ثَروَانُ وَصَاوٍ هُکَعَهٌ  : ثروت مند مال اندوخت و تنبل نادان همچنان تنبلی کرد

کاربرد : زمانی گفته می شود که ثروتمند برای به دست آوردن ثروت ، نهایت تلاشش را به کار می بنددو فرد تنبل همچنان تنبلی می ورزد ، یعنی بین این دو فرق بسیار است

معادل فارسی : وقت خوردن قولچماقم ، وقت کار کردن چلاقم . (دهخدا ، 1388 ، ج 1 ، ص 396 )

تنبل نرو به سایه سایه خودش می آیه . /  هلو برو تو گلو . ( رحماندوست ، 1386 ، ج 1 ، ص 339 )

پول ، پیش آدم پولدار می رود .  / ثروت ، ثروت می آورد . /  پول ، پول را پیدا می کند . (ناصری ، 1390 ، ص 135 )

تنبل نرو به سایه سایه خودش می آیه : تنبلی در آفتاب خوابیده بود . گفتند : « برخیز و برو در سایه بخواب. » گفت : لازم نیست ، یک ساعت دیگر سایه خودش می آید .(بهمنیاری ، 1381 ، ص 147)

[2006]  شَیخٌ بِحَورَانَ لَهُ أَلقابُ  : شیخی در حوران که بسیار مشهور است

کاربرد : برای کسی مثال می زنند که به عفاف و صلاحیت مشهور است ولی باید از نزدیک شدن به او پرهیز کرد

معادل فارسی : گرگ در لباس میش . ( دهخدا ، 1388 ، ج 3 ، ص 1301 )

 [2007] شَهرَاً رَبِیع کجُمَادَی البُوسِ  : بهارش همانند زمستان خشک است

کاربرد: برای کسی مثال می آورند که در همه حالات سرسبزی و خشک سالی ( ثروتمندی و فقر ) نالان است

معادل در فارسی : کیسه اش ته ندارد . /  هیچ وقت سیر نمی شود . (رحماندوست ، 1386 ، ج 2 ، ص 834 )

 [2008]  شَرِیفُ قَومٍ یُطعِمُ القَدِیدَ  : شریف قومی که با بدترین غذا طعام می دهد

کاربرد : در شأن کسی می گویند که ادعای بخشش می کند ولی خیر و بخشش کمی دارد

معادل در فارسی : خوش ظاهر و بد باطن است . پیش رو خاله ، پشت سر چاله . ( فرهنگ ناصری ، 1390، ص 431 )

ظاهرش چون گور کافر پر حلل

و اندرون قهر خدا عزوجل

(دهخدا، 1388 ، ج1،ص 523)

 [2009] شَکَوتُ لَوحاً فَحَزَا لیِ یَلمَعَا : از تشنگی ، شکایت به نزد او بردم او تشنگیم را با سراب رفع کرد

کاربرد : درشأن کسی می گویند که از وضعیتش شکایت نزد دوستش می برد ، ولی دوستش او را با چیزی سیراب می کند که هیچ سیراب شدنی در آن نیست

معادل در فارسی : وعده سر خرمن دادن . (ناصری ، 1390، ص 630 )

تو چیزی گفتی ما را خوش آمد ، ما هم چیزی نوشتیم تا تو را خوش آید . (ذوالفقاری ، 1385 ، ص 353)

تو چیزی گفتی را خوش آمد ، ما هم چیزی نوشتیم تا تو را خوش آید : شاعری چند بیت شعر در مدح یکی از لئیمان سرود . مرد لئیم نیز خطی نوشت که در سر خرمن مقداری گندم به رسم صله و انعام به وی بدهند . چون هنگام جمع آوری گندم فرا رسید شاعر دست خط ، آن مرد لئیم را نزد مباشر وی برد و انعام خود را طلب کرد . مباشر که بر درجه ی خسّت ارباب خویش آگاهی کامل داشت نزد وی رفت و از او مجدداً کسب تکلیف نمود . مرد لئیم گفت : « حواله را باطل گیر ، در آن وقت که این حواله نوشتم شاعر چیزی گفت ما را خوش آمد و ما نیز چیزی نوشتیم تا او را خوش آید ! » ( شکور زاده ،1378  ، ص 162 )

 [2010] شَملٌ تَعَالَی فَوقَ خَصبَاتِ الدَّقِلِ  : خوشه خرمای بریده شده بر روی نخل پر ثمر

کاربرد : درشأن کسی که خیرش اندک است و اگر از او چیزی بخواهی باعث زحمت و دردسرت می شود

ریشه : اعشی چین سروده است

کَأَنّ َعَلی أَنسَائِهَا عِذقَ خَصبَهٍ

تَدَلَّی من الکَافُورِ غَیر مُکَمَّمِ

گویا بر بالای آن خوشه خرمایی است که زیباتر از کافور است زمانی که تاج بر سر نهاده است

معادل در فارسی : اگر خیری داشت ، اسمش را می گذاشتند « خیرالله » . ( ناصری ، 1390 ، ص 256)

مرا به خیر تو امید نیست ، شر مرسان . ( ذوالفقاری ،1384 ، ص 773 )

مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان : یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت در قلب زمستان و او را ثنایی گفت ، فرمود تا جامه اش برکنند و از ده به در کردند ! مسکین برهنه به سرما همی رفت . سگان در قفای وی افتادند . خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند ، زمین یخ بسته بود . عاجز شد . گفت : « چه بد فعل مردمند ! سگ را گشاده اند و سنگ را بسته . » امیر دزدان از غرفه بشنید و گفت : « ای حکیم از من چیزی بخواه ! » گفت : « جامه ی خود می خواهم اگر انعام فرمایی کرم باشد . »

امیدوار بود آدمی به خیر کسان

مرا به خیر تو امید نیست بد مرسان

سالار دزدان بر حالت وی رحمت آورد و جامه باز فرمود و لباچه و پوستینی و درمی چند بر آن مزید کرد و بدادش و عذر خواست و لطف بسیار کرد . ( سعدی ، 1368 ، باب چهارم ، حکایت 10 )

 [2011] شِوَالُ عَینِ یَغلِبُ الضَّمارَا  : اندک نقد بهتر از نسیه است

کاربرد : هر چیزی که نقد و در زمان حال به دست آید ، هر چند اندک ، خیلی بهتر از کالا یا مالی است که به مقدار بیشتر ، اما در زمان نا معین و به صورت وعده و پیمان به دست آدم برسد . ( رحماندوست ، 1386 ، ج 2 ، ص 667 )

ریشه : جابربن ملیل هذلی چنین نقل کرده است : در روزگار حجاج بن یوسف عبدالله بن زبیر ، وعده می داد و عمل نمی کرد ، روزی حجاج به طور ناگهانی و غافلگیرانه به بذل و بخشش در میان یارانش پرداخت ، پس گفت حال ما را چگونه می بینی ؟ پس این مثل گفته شد

معادل در فارسی : سرکه نقد بِه از حلوای نسیه است . ( ناصری ، 1390 ، ص 615 )

سیلی نقد ، به از حلوای نسیه . /  یک خر لنگ حاضر ، صد اسب عربی غایب را زیر پا می گذارد . / گنجشک به دست ، به از باز پریده . ( رحماندوست ، 1386 ، ج 2 ، ص 667 )

 [2012]  أشرَی الشَّرَّ صِغَارُهُ  : بدترین شر کوچک ترین آن است

ریشه : روایت شده که صیادی با ظرفی از عسل در حالی که سگی با او بود وارد مغازه ای شد ، عسل را برای فروش به مغازه دار نشان داد ، قطره ای از عسل ریخت ، زنبوری بر آن نشست ، مغازه دار راسویی داشت راسو بر روی زنبور پرید و اورا گرفت ، سگ صیاد به راسو حمله کرد و او را کشت . مغازه دار به سگ حمله کرد و او را کشت . صاحب سگ به مغازه دار حمله کرد و او را کشت . اهل روستای مغازه دار جمع شدند و صیاد را کشتند . هنگامی که خبر به ساکنان روستای صیاد رسید جمع شدند ساکنان روستای مغازه دار را کشتند و این چنین همه آنها نابود شدند

معادل در فارسی : از بد ننالید که از بد بدتر شود . ( ناصری ، 1390، ص 101)

 [2013]  أُشِبَّ لِی إِشبَابَاً  : برایم کاملا جوان شدی

کاربرد : این مثل در دیدن چیزی به طور ناگهانی گفته می شود

ریشه : ابوزید گفت : هنگامی که انسانی در برابرت ظاهر شود بدون اینکه او را یاد کنی چنین می گویی : برایم کاملاً جوان شدی

اصل این مثل :«شَبَّ الغلامُ یَشبُ» است یعنی غلام به جوانی رسید هنگامی که رشد کند و بالا رود و خداوند او را جوان کرد و بالا برد

 [2014]  شَرُّ مَرغُوبِ إِلَیهِ فَصِیلٌ رَیَّانُ : بدترین چیزی که از او خواست می کنی بچه شتری سیراب است

کاربرد : این مثل برای ثروتمند بخیلی مثال زده می شود که نیازمندی به او پناه می برد

معادل در فارسی :

از درد سخن گفتن و ازدرد سخن شنیدن

با مردم بی درد ندانی که چه دردی است

 [2015]  شَوقٌ رَغِیبٌ وَزُبَیر أَصمَعَ  : دهانش گشاد است در حالی که سقف دهانش کوچک است

کاربرد : درشأن کسی که وعده می دهد و بر آن تأکید می کند ولی به اندکی از آن هم وفا نمی کند

معادل در فارسی : وعده سرخرمن دادن . (ناصری ، 1390 ، ص 630 )

تو چیزی گفتی ما را خوش آمد ما هم چیزی نوشتیم تا تو را خوش آید . (ذوالفقاری ،1384 ، ص 353)

توچیزی گفتی ما را خوش آمد ما هم چیزی نوشتیم تو را خوش آید :

1 – در زمان قدیم مالک یک آبادی به خانه ی کدخدا می رود . ساز زن آبادی می رود پهلوی مالک و یک پنجه عالی ساز می زند . ارباب که خوشش آمده بود وعده می دهد سر خرمن که شد یک خروار گندم به ساز زن بدهد . ساز زن هم خوشحال می شود و تا موقع خرمن روز شماری می کند . رفته رفته سر خرمن می رسد و مالک برای برداشت محصول به آبادی می آید و ساز زن با خوشحالی می رود پیش مالک و بعد از عرض سلام به یادش می اندازد که «بله ، من همان ساز زن هستم که وعده فرموده بودید سر خرمن یک خروار گندم لطف بفرمایی .» مالک خنده ای می کند و می گوید : عمو جان ، تو یک چیزی زدی من خوشم آمد ، من هم یک حرفی زدم تو خوشت بیاید . حوصله داری ؟» و ساز زن بیچاره را محروم می کند .( وکیلیان ، 1368 ، ج 2 ، ص 81)

2 – شاعری چند بیت شعر در مدح یکی از لئیمان سرود . مرد لئیم نیز خطی نوشت که در سر خرمن مقداری گندم به رسم صله و انعام به وی بدهند . چون هنگام جمع آوری گندم فرا رسید شاعر دست خط ، آن مرد لئیم را نزد مباشر وی برد و انعام خود را طلب کرد . مباشر که بر درجه ی خسّت ارباب خویش آگاهی کامل داشت نزد وی رفت و از او مجدداً کسب تکلیف نمود . مرد لئیم گفت : « حواله را باطل گیر ، در آن وقت که این حواله نوشتم شاعر چیزی گفت ما را خوش آمد و ما نیز چیزی نوشتیم تا او را خوش آید ! » ( شکور زاده ،1378 ، ص 162 )

 [2016] شَرُّ إِخوَانِکَ مَن لاَتُعَاتِبُ[1] : بدترین دوستت کسی است که تو را سرزنش نکند

معادل در فارسی : دوست آن است که بگریاند ، دشمن آن است که بخنداند . (دهخدا ، 1388 ، ص 836)

سرزنش کردن دوستان بهتر از دست دادنشان است . (میدانی نیشابوری ، 1379 ، ص 999)

 [2017]  الشَمسُ أَرحَمُ بِنَا : خورشید نسبت به ما مهربان تر بود

ریشه : شاعر چنین سروده است

إِذا حَضَرَ الشِّتَاهُ فأنت شَمسٌ

وإن حَضَرَ المَصیفُ فأنتَ ظِلُّ

در فصل زمستان خورشیدی و در فصل بهار سایه

 [2018]  شِدَّهُ الحَذَرِ مُتهِمَهٌ : از تهمت زدن بپرهیز

 [2019] شَنِیئتُهَا فی أَهلِهَا مِن قَبلِ أَن تُزأَی إِلَیَّ  : قبل از اینکه با او ازدواج کنم از او نفرت داشتم

کاربرد : برای کسی کاربرد دارد که از او نفرت دارند

 [2020]  شَغَرَت لَهُ الدُّنیَا بِرِجلِهَا : دنیا با پای خودش برای او بالا رفت

کاربرد : این مثل در شأن کسی است که دنیا به او روی بیاورد و همواره از نعمت هایش بهره مند گردد

معادل در فارسی : دنیا به کام اوست . / شانس به کسی رو کردن . (ناصری ، 1390 ، ص 394 )

 [2021]  شَرُّ الأخِلَّاءِخَلِیلٌ یَصرِفُهُ وَاشٍ :  بدترین دوستان ، دوستان سخن چین هستند

کاربرد : در باره کسی که در دوستی تغییر رویه می دهد و هر روز به یک رنگ در می آید

معادل در فارسی : پیش رو خاله پشت سر چاله . (همان کتاب ، ص190)

پشت سر شاه گور پدر شاه .(ذوالفقاری ، 1384 ، ص 309)

پشت سر شاه گور پدر شاه : وزیری مورد خشم و غضب شاه قرار گرفت . شاه سخت به او سَقَط گفت و اُشتُلَم نمود . وزیر چون چیزی نمی توانست بگوید ، تحمل کرد ولی بر او بسی گران آمد . پس ، از خدمت شاه مرخص شد و به حمّام رفت و سر در خزینه نمود و گفت : « آنچه به من گفنی خودت هستی یک چیزی هم بالاتر !» ( خضرایی ، 1382 ، ص227 )

 [2022] أَشرَبُ تَشبَع وَأَحذَر تَسلَم وَاتَّقِ تُوقَه  : بنوش تا سیراب شوی ، از بدی بپرهیز تا در امان بمانی و تقوا پیشه کن تا حفظ شوی

کاربرد : ابوعبید گفت : این مثل در احتیاط در کارها می آید و این مثل در برخی کتب حکمت هم آمده است

معادل در فارسی : هرکه بد کند با خود کند . (ذوالفقاری، 1384 ، ص 869)

بد مکن که بد افتی ، چَه مکن که خود افتی . (همان کتاب ، ص242)

بِه از پرهیزگاری زیوری نیست . (ناصری ، 1390، ص 126)

هرکه بد کند با خود کند : مردی بود با مال و به بخل و حسد مشهور بود . کار به جایی رسیده بود که اگر کسی به دیدن او رفتی و چیزی طلبیدی تا سه روز او را درد سر گرفتی و چیزی نخوردی . او را دختری بود در کمال حسن و خوبی و در عصر خود مثل نداشت و در کمال ملاحت و فراست بود و آن پدر دختر را یک ته نان شب و یک تکه نان روز وظیفه ی او کرده بود ، تا روزی یک ته نان در دست دختر بود . ناگاه درویشی به در خانه آواز داد : «کجاست بنده خدایی که برای رضای خدا پاره ی نانی بدهد که یک شب و یک روز است چیزی نخورده ام و طفلان دارم که آن ها نیز گرسنه اند .» آن دختر گفت : «امروز وظیفه ی خود را در راه خدا به این مستحق می دهم .» نان را به درویش داد . ناگاه پدر بخیل به او رسید و ته نان را در دست آن درویش دید ، شناخت . گفت : «ای درویش ، این نان خانه ی من است کی به تو داده ؟» گفت : «دختری در این خانه به من داد .» آن مرد نان را بگرفت و به درون خانه برد و گفت : «تو دختر من نیستی که به مراد دل من نیستی چون خلاف رضای من کردی و این بدعت در خانه ی من نهادی . تو را تنبیه کنم تا دیگران عبرت گیرند .»و پرسید : «این ته نان را به کدام دست دادی ؟» گفت : «به دست راست این صدقه را دادم .» آن بخیل دست آن مظلومه را بریده و در آن صحرا بی نان و آب گذاشت و برگشت . آن مظلومه با دل سوخته سر به سوی آسمان کرد در مناجات بود که ناگاه آوازی شنید «با درد بساز تا به درمان برسی .» ناگاه از طرفی جوش و خروشی برخاست . پادشاه آن شهر به شکار می رفت چون بدان جا رسید دید عورتی افتاده و خون از او روان شده است . پادشاه خود را به او رسانید . دختری دید با حیا و جمال در آن بیایان تنها نشسته و ناله و زاری می کند و مشغول مناجات است . پادشاه عادل و خدا ترس بود آن حال بدید از اسب به زیر آمد و پرسید : «ای بنده ی خدا در این بیابان تنها و بی کس چه می کنی ؟ و دست تو را چه واقع شده است ؟» دختر حقیقت را بیان کرد . ملک دلش بسوخت و حیران بماند و گفت : «ای دختر بدان که من پادشاه این دیارم و مرا دختری نیست تو مرا به پدری قبول کن» ملک را به خاطر رسید که او را بی واسطه برای پسر خود عقد ببندم . چون ملک به خانه آمد گفت : «ای فرزند عزیز امروز در صحرا دختری دیدم وی را به عقد و نکاح تو در آوردم ، رضای خدا و رضای من در آن است که تو قبول کنی و او را در آغوش گیری . عرض کرد : «ای پدر بزرگوار ، هرچه فرمایی در رضای حق به جا می آرم .» چون شاهزاده با عروس ملاقات کرد و یکدیگر را دریافتند ، شاهزاده خوشحال شد و به عروس گفت : «از این حلویات و نبات چیزی بردار به من بده .» دختر به دست چپ قدری شیرینی پیش پسر آورد و به او داد چون پسر بر یک دستی او مطّلع نبود گفت : «پدر برای من زنی آورده که هنوز دست چپ و راست خود را نمی داند ! » دختر گفت : «حق تعالی زنان را از پهلوی چپ آفریده بنابراین از چپ بنا کردم تا به راست اتمام رسد ! » شاهزاده را از جواب لایق و موافق او خوش آمد و از آن شیرینی بخورد و شکفته شد . دختر به گوشه ی خلوتی رفت و دو رکعت نماز شکرانه به جا آورد و با قلب شکسته رو به آسمان کرد و به سوز دل بنالید . مشغول مناجات بود که ناگاه آوازی شنید : ای عورت ، چون برای خدا دست تصدّق نمودی دست تو بریده شد ، اندوهناک مباش دست از نقاب بیرون کن و قدرت خدای تعالی را مشاهده نما .» چون دختر دستش را بیرون آورد صحیح و سالم دیده سجده ی شکر به جا آورد و شادمان پیش شوهر آمد و به دست راست شربت به شوهر داد . ملک در پس در این مقال آن حال را مشاهده نمود بی اختیار بیرون آمد و به دست و پای دختر افتاد و گفت : «ای صالحه حقیقت حال خود را با پسر بگو » دختر حال و مقال را باز گفت پادشاه فرمود : «ای دختر بفرما تا فردا پدر بخیل تو را حاضر کنند و هر عقوبتی که خواهی او را برسانند .» عرض کرد : «ای ملک ، آن پدر به من نیکی کرده که حضرت مسبب الاسباب بدین سبب مرا به این مقام عالی رسانید و همچو تو پادشاهی را برای من مهربان فرمود ، پس هرکه بد کند با خود کند .» (حبله رودی ، 1367 ، ص 95)

بد مکن که بدافتی ، چَه مکن که خود افتی : نعمان شاه سلطان یمن ، زاهد دانشمند مردم گریزی را که «نیک رأی» نام دارد به اصرار تمام از بیابانی دور دست که در آن گوشه گرفته به عبادت مشغول است به شهر آورده به مصاحبت خود بر می گزیند . نعمان شاه را ملازمی است در غایت تقرّب . چون نیک رأی را از خود به شاه نزدیک تر می یابد آتش حسد در جانش شعله می کشد و تدبیری می اندیشد تا زاهد را در چشم شاه بی قدر کند ؛ روزی در خلوت نعمان شاه سخن را بدان جا می کشاند که از میان مردم ، آن ها که به راستی رعایت پادشاهان را لایق باشند بسیار اندکند ؛ من جمله این درویش بد کیش که سلطان برکنا خویش می نشاند با کسان خود گفته است «از دماغ سلطان بوی عفنی ظاهر می شود که از آن ، بسیار به تنگم و به غایت عذاب می کشم ، چندان که چون با من آغاز سخن می کند به ناچار آستین قبا برابر بینی خود می گیرم ! »

چون سخن چین از مظهر سلطان بیرون می آید نزدیک نیک رأی رفته اظهار تملّق می کند و او را به اصرار به خانه ی خود می برد و طعامی پیش می آورد که سیر خام بسیار در او آمیخته . نیک رأی به حکم خلق و ادب از خوردن آن طعام چاره نمی یابد لیکن به خاطر قرار می دهد که آن روز از ملازمت سلطان بپرهیزد لیکن قاصدی می آید که سلطان او را باز خوانده است و ناگزیر به خدمت می شتابد ، و چون به موضع معهود خود قرار می گیرد و پادشاه سر پیش می آورد که با وی سخن گوید ، نیک رأی از برای رفع بوی بد دهان خود آستین برابر صورت خویش می گیرد

نعمان شاه را سخن آن نمّام باور می افتد و به جان می رنجد اما چنان نمی کند که نیک رأی بر آن آگاه شود . بدو می گوید : «ای نیک رأی ، تو شرایط بندگی را به تقدیم رسانده ای اما انعام و اکرامی در خور از جانب ما واقع نگشته است . امروز به خاطر رسیده است که تو را به نوعی شایسته نوازش و پرورش کنم ! » سلطان را در ده فرسنگی یمن قلعه ای بوده است که آن را قلعه ی صعلوک می گفته اند و کوتوالی[2] آن را به یکی از معتمدان خود سپرده بوده است . بدان کوتوال نامه ای می نویسد که : «آورنده ی این مکتوب را فی الحال سر از تن جدا کرده به پایه ی سریر اعلی فرست و در این فرمان لحظه ای کوتاهی مکن ! » آن گاه نامه را پیچیده موم افکنده مهر می کند و به نیک رأی می گوید : «مرا در فلان قلعه صندوقچه ی جواهری است ، که اینک حوالت آن بستان و به کار خویش صرف کن ! » چون نیک رأی از نزد پادشاه بیرون می آید آن حسود که مترصد حال اوست پیش می آید و چون از آن بخشش شاهانه خبر می یابد چنین می پندارد که سلطان حقیقت حال را به فراست دریافته است و زود باشد که او را به کیفر آن بدکاری در بند کند یا گردن بفرماید زدن . پس می اندیشید بهتر آن است که به فریبی آن گوهر ها را از نیک رأی برباید و راه دیاری دیگر در پیش گیرد . آنگاه با وی می گوید : «از قضای روزگار من خود تا ساعتی دیگر از پی فرمانی عازم قلعه صعلوکم . راهی سخت و دراز است ، اگر خواسته باشی من این خدمت را به جان و دل در حق تو انجام می دهم و امانت تو را نیز از کوتوال گرفته به تو می رسانم .» نیک رأی سخت شادمان شده آن رقعه را بدو می سپارد

حاصل کار روشن است : چون قاصد سرِ بریده را در پای سلطان می افکند ، نعمان شاه می گوید : «سبحان الله ، این امر چگونه رخ داده باشد ؟» پس نیک رأی را طلب کرده کیفیت حال را از او باز می پرسد ، و البته حقیقت امر به تمامی آشکار می شود . » (واصفی ، 1368 ، ج 2 ، ص 63 به بعد )

  [2023]  شَاوِر فی أمرِکَ الَّذینَ یَخشَونَ الله  : در کارت با کسی مشورت کن که تقوای الهی پیشه می کند

معادل در فارسی : هر سری عقلی دارد . (دهخدا ، 1388 ، ج 4 ، ص 1931 )

مشورت ادراک و هوشیاری دهد

عقل ها را عقل ها یاری دهد.   «مولوی»

مشورت رهبر صواب آید . / در همه کارها مشورت باید کرد . ( ناصری ، 1390 ، ص 590 )

( وَأَمرُهُم شورَی بَینَهُم ) ( قرآن کریم ، سوره شوری ، آیه 38 )

( وَشاوِرهُم فی الأمرِ )  ( قرآن کریم ، سوره آل عمران ، آیه 159 )

 [2024]  شِدَّهُ الحِرص مِن سُبُل المُتَأَلَّفِ : زیادی طمع از راه های شناخته شده است

کاربرد : این مثل در علاقه ی شدید حریص به غذا و غیره گفته می شود

معادل در فارسی : طمع آرد به مردان رنگ زردی . ( ذوالفقاری ، 1385 ، 640 )

ریش پر طمع به کون مفلس . ( همان کتاب ، ص 551)

طمعش از کرم مرتضی علی بیشتر است . ( رحماندوست ، 1386 ، ج 2 ، ص 725 )

طمع آرد به مردان رنگ زردی : مردی بود بسیار درویش و بینوا ، در همسایگی مرد توانگری خانه داشت آن توانگر دایم عسل و روغن به خانه ی او می فرستاد و بر او اعتقاد کامل داشت تا روزی چند آن درویش سبویی از عسل و روغن پر کرده بود . روزی بر سبو نگریسته آن را پر دید ، طمع او به حرکت در آمد با خود فکر کرد و گفت : «مِن بعد عسل و روغن جمع کرده و آن را می فروشم و سرمایه ی خود می کنم تا من نیز مثل او سوداگر باشم ! » پس خواجه برای او می فرستاد و ذخیره می کرد . روزی پیش همسایه توانگر رفته و گفت : «ای خواجه ، اراده ی سوداگری دارم تا من نیز مثل تو بازر گان شوم .» خواجه خندید و گفت : «ای برادر ، آن چه حق تعالی به تو داده به آن قناعت کن و زیاده طلبی بگذار که از سر به در می آیی و این طمع خام از خیال فاسد است . یا این که مرد مسرفی هستی و مسرف برادر شیطان است ، یا این که حرص و طمع تو را به این داشته ، چون تو شکر نعمت الهی به جا نیاوردی و زیاده طلبی کردی برو که در چشم من خوار شدی ! » پس آن مرد طماع دلگیر شده به خانه رفت و با خود در جنگ شد که چرا این سخن را با خواجه گفتی و آن مقرری را از خود بریدی ؟ » پس آن سبوی عسل را که جمع کرده بود به نظر در آورده با خود تصور می کرد که این عسل را به ده درهم می فروشم و به آن پنج گوسفند می خرم ، بعد از شش ماه هر کدام برای من دو می زایند در سال بیست رأس می شود ! بعد از پنج سال گله خواهد شد ! مرا نفع کلی از آن عاید می شود  . آن گاه بعضی از آن ها را می فروشم و خانه و اسباب می خرم ! پس آن موقع زن صاحب جمالی از خاندان عصمت و جای بزرگ می گیرم و آن زن با جهیزیه و سامان به خانه ی من آید . و من با او به عیش و عشرت مشغول خواهم شد ! پس آن زن پسری برای من خواهد زایید و آن پسر بزرگ شود و مرا تربیت او لازم است ، چون بخواهد از حکم من سرکشی کند با همان چوبی که در دست دارم ادبش کنم ! و چنان در بحر فکر مستغرق و در دریای طمع شناور بود که پسر معدوم و بی ادب را در حضور خود مجسم دید و چوبی که در دست داشت از سر قهر بالا برد و از روی خشم فرود آورد که (چنین ادبش کنم! ) قضا را چوب به سبوی عسل و روغن که در بالای سر او در طاقچه بود خورد و شکست و روغن و عسل بر سر و روی او فرو ریخت و جامه ی او تمام عسل آلوده شد ! »

بار دیگر از قهر چوب را بالا برد که ای جوان مرگ شده سبوی عسل را شکستی ؟! من تو را زنده نخواهم گذاشت ! برخاست و گفت : « به کجا می گریزی از دست من به کجا خواهی رفت ؟ » و دنبال پسر می گردید که او را پیدا کند . از آن جانب بازرگان چون او را دلگیر دیده بود از راه رحم به خاطرش رسید که مبادا از من رنجیده شود بروم او را تسلی بدهم . در آن وقت تمام این ماجرا را بازرگان در پس در شنید و داخل خانه شد و او را بدان حال بدید که سر و جامه ی او عسل آلوده گشته و سراسیمه اطراف خانه می دود ! بازرگان متعجب شد و مدتی به آن بینوا نگریسته گفت

«طمع می برد از رخ مرد آب

سیه روی شد تا گرفت آفتاب»

پس گفت : «ای سفیه جاهل این چه خیال فاسد و طمع خام و حرص بی جاست با خود تصور کردی ؟» پس مرد بازرگان از آن جا بیرون آمد و گفت

طمع آرد به مردان رنگ زردی

   طمع را سر ببر گر مرد مردی

و آن مقرری را که تا آن موقع به او می داد از آن درویش طماع قطع نمود .(حبله رودی ، 1367 ، ص 276 )

ریش پر طمع به کون مفلس :  مردی که شغل پنبه زنی داشت هر روز داخل مغازه اش نمدی پهن می کرد و روی آن می نشست و کار می کرد . در حین کار کردن این شعر را می خواند : «هرچه دارم به زیر دارم پونگ پونگ[3]» مردی فقیر در همسایگی پیرمرد بود هر روز روبروی دکّان پنبه زنی می نشست و تماشا می کرد . مرد فقیر به این شعری که پنبه زن می خواند مشکوک شده بود ، برای همین یک بار که پنبه زن برای قضای حاجت بیرون رفت ، از فرصت استفاده کرد و به دکّان پنبه زنی رفت . نمدی را که پنبه زن روی آن می نشست بلند کرد و دید قوطی کوچکی در آن جا قرار دارد که پنبه زن پول هایش را در آن می ریزد ، قوطی را برداشت و رفت . فردای آن روز مرد فقیر دوباره رفت و روبروی پنبه زنی نشست . پنبه زن که می دانست چه کسی پولهایش را برداشته است در حین کار کردن این شعر را می خواند : «نگذاشتی که پر کنم نگذاشتی که پر کنم .» مرد فقیر با شنیدن این شعر به طمع افتاد و بار دیگر که پنبه زن برای قضای حاجت به بیرون رفته بود ، قوطی را زیر نمد گذاشت تا پنبه زن آن را پر کند . پنبه زن هم وقتی که برگشت قوطی را برداشت و همان طور که کار می کرد شروع کرد به خواندن این شعر : «طمع به کون مفلس است ، پونگ پونگ» ( تعدادی سنگسری ، 1381 ص 288)

 [2025]  شَوَی زَعَمَ و لم یَأَکل : گوشت را کباب کرد و نخورد

کاربرد : این مثل در باره کسی به کار می رود که اداره ی کاری را بر عهده می گیرد و سپس از آن کناره گیری می کنند

 [2026]  شَغَلَ الحَلیُ أَهلَهُ أَن یُعَار : از اینکه خانواده اش او را سرزنش کنند آن ها را با زینت دادن سرگرم ساخت

کاربرد : این مثل زمانی زده می شود که از کسی چیزی خواسته می شود در حالی که آن شخص خودش محتاج تر است

معادل در فارسی : گدا به گدا ، رحمت به خدا . (ذوالفقاری ، 1384 ، ص 724)

گدا به گدا ، رحمت به خدا : شخصی از راهی می گذشت . دید که دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلوی دروازه ی خانه ای با یکدیگر گفت و گو دارند و نزدیک است بینشان دعوا شود . آن شخص نزدیک شد و از یکی از آن ها سوال کرد : « چرا با یکدیگر مشاجره و بگو مگومی کنید ؟ » یکی از گداها جواب داد : «چون من می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم ، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم . بگو مگوی ما برای همین است . » آن شخص تا این حرف را از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت : «گدا به گدا ، رحمت به خدا» یعنی گدا راضی نیست ، گدای دیگر از کیسه ی مردم بخورد ، پس رحمت به خدا که به هر دوی آن ها رزق می رساند . ( وکیلیان ، 1386 ، ج 2 ، ص 161)

 2 – 1 مثل هایی که در این باب بر وزن أفعل آمده است .


[1] – المستقصی 2 / 138 و الدرّه الفاخره2 / 455 و تمثال الأمثال 2 /

[2]  - نگهبان قلعه

[3] – صدایی که از وسیله ی پنبه زنی شنیده می شود


برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

[ بازدید : 342 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
نام :
ایمیل :
آدرس وب سایت :
متن :
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B /:) =D> :S
کد امنیتی : ریست تصویر
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به سار پروژه است. || طراح قالب avazak.ir